- خطبه ها
- به اشعث بن قيس
به اشعث بن قيس
« 76»
(19) (و من كلام له (عليه السلام)) قاله للأشعث بن قيس و هو على منبر الكوفة يخطب
فمضى في بعض كلامه شيء اعترضه الأشعث فقال يا أمير المؤمنين هذه عليك لا لك فخفض (عليه السلام)إليه بصره ثم قال مَا يُدْرِيكَ مَا عَلَيَّ مِمَّا لِي عَلَيْكَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِينَ حَائِكُ ابْنُ حَائِكٍ مُنَافِقُ ابْنُ كَافِرٍ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَكَ الْكُفْرُ مَرَّةً وَ الْإِسْلَامُ أُخْرَى فَمَا فَدَاكَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُكَ وَ لَا حَسَبُكَ وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَى قَوْمِهِ السَّيْفَ وَ سَاقَ إِلَيْهِمُ الْحَتْفَ لَحَرِيٌّ أَنْ
« 77»
يَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ وَ لَا يَأْمَنَهُ الْأَبْعَدُ.
أقول يريد ((عليه السلام)) أنه أسر في الكفر مرة و في الإسلام مرة و أما قوله ((عليه السلام)) دل على قومه السيف فأراد به حديثا كان للأشعث مع خالد بن الوليد باليمامة غر فيه قومه و مكر بهم حتى أوقع بهم خالد و كان قومه بعد ذلك يسمونه عرف النار و هو اسم للغادر عندهم .
ص77
از سخنان آن حضرت عليه السَّلام است به اشعث ابن قيس، حضرت در كوفه بالاى منبر خطبه مى خواند
در ضمن بياناتش سخنى فرمود كه اشعث بر آن جناب اعتراض كرد (در ضمن سخن، آن بزرگوار امر حكمين را در جنگ با معاويه بيان ميكرد، مردى از اصحاب آن حضرت برخاسته گفت ما را از قبول حكمين نهى فرمودى و بعد بآن اجازه دادى، نمىدانيم كدام يك از اين دو بهتر بود، پس حضرت امير دست بروى دست زده فرمود هذا جزآء من ترك العقدة يعنى اين حيرت و سرگردانى جزاى شما است كه در كار خويش تأمّل و احتياط را از دست داديد و مرا بقبول آنچه حكمين بگويند وادار ساختند، اشعث بمقصود حضرت پى نبرد و گمان كرد كه آن جناب مىفرمايد اين جزاى من است كه از مصلحت غافل مانده احتياط را از دست دادم، و) گفت: اين سخن بر ضرر و زيان حضرتت تمام شد و سودى نداشت، پس حضرت نگاه تندى باو كرده و فرمود: (1) چه ترا دانا گردانيد (باينكه) چه بر ضرر و چه بر نفع من است لعنت خدا (دورى رحمت او) و لعنت و نفرين لعنت كنندگان بر تو باد اى جولا پسر جولا، و اى منافق پسر كافر (لعن حضرت بر اشعث براى اعتراض او بر آن جناب نبوده، بلكه براى آن بود كه با وجود بودن ميان اصحاب حضرت نفاق را از دست نداده، هميشه دوروئى ميكرد، و شخص منافق سزاوار لعن است، چنانكه خداوند متعال در قرآن كريم س 2 ى 159 مىفرمايد: إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ يعنى كسانيكه مى پوشانند نشانه هاى
ص78
روشن و هدايتى را كه ما فرستاديم بعد از چيزى كه در كتاب براى مردم بيان كرديم، خداوند و جميع لعنت كنندگان ايشان را لعنت و نفرين ميكنند. در بعضى تواريخ بيان شده كه اشعث و پدرش برد يمانىّ مىبافتهاند و چون جولائى موجب نقصان عقل و سفاهت است، لذا حضرت او را باين اسم سرزنش فرموده، و در بعضى كتب نوشتهاند او از اكابر و بزرگان كنده بود و سرزنش حضرت او را براى آن بود كه در راه رفتن از روى تكبّر و تبختر دوش مىجنبانيده، و اين نوع حركت را در لغت حياكة خوانند، و بهر تقدير در تعقيب بيان مذمّت و نقصان عقل او فرموده) (2) سوگند بخدا در كفر يك مرتبه اسير شدى و در اسلام بار ديگر، و دارائى و حسب و بزرگى ترا از يكى از اين دو اسيرى نجات نداد (سبب اسيرى او در زمان كفر آن بود كه چون قبيله مراد پدرش را كشتند لشگر آراسته به خونخواهى پدر حركت كرد و در آن جنگ مغلوب شده اسير گرديد و در آخر سه هزار شتر فداء داده خود را از اسيرى نجات داد، پس از آن با هفتاد مرد از كنده خدمت حضرت رسول مشرّف شده اسلام پذيرفت، امّا سبب اسيرى او در اسلام آنست كه بعد از وفات پيغمبر اكرم مرتدّ شد و آن زمان ساكن حضرموت بود، اهل آن سامان را از دادن زكوة منع كرد و با ابا بكر بيعت ننمود، پس ابا بكر زياد ابن لبيد را با جمعى بجنگ او فرستاد، اشعث با ايشان جنگ كرد تا اينكه در قلعهاى محصور شد، و زياد بر او سخت گرفت و آب را بر وى و تابعينش بست، پس اشعث براى خود و ده نفر از خويشاوندانش امان خواست كه او را نزد ابا بكر ببرند تا در باره ايشان حكم دهد، و زياد و لشگرش را بعد از گرفتن امان بقلعه راه داد، چون وارد شدند بقتل ساكنين قلعه پرداختند، آنان گفتند كه شما بما امان داده ايد، زياد گفت: اشعث بجز براى خودش و ده نفر امان نخواسته، پس آنها را كشت، و اشعث را با ده نفر اسير كرده به نزد ابا بكر فرستاد، ابا بكر او را عفو نمود و خواهر خود امّ فروه دختر ابى قحافه را باو تزويج كرد، و از او سه فرزند متولّد شد: محمّد و اسحاق و اسماعيل، و محمّد ابن اشعث همان كسى است كه در خون سيّد الشّهداء در كربلا شركت داشت، خلاصه چون اشعث از روى بى خردى قوم خود را به كشتن داد، لذا حضرت مى فرمايد:) (3) مردي كه قوم خود را به شمشير (كشته شدن) راهنما باشد و ايشان را به مرگ سوق دهد سزاوار است نزديكان دشمنش بدارند و بيگانگان امينش ندانند.
(سيّد رضىّ فرمايد:) مى گويم: منظور حضرت آنست كه يك مرتبه اشعث در موقعى كه كافر بود اسير شد و بار ديگر وقتى كه اسلام آورده بود، و امّا مقصود سخن آن حضرت در مذمّت اشعث كه فرمود كسى كه شمشير را بر قوم خود راهنما باشد، واقعه اشعث است با خالد ابن وليد در يمامه كه اشعث در آن شهر قوم خود را فريب داد و با ايشان مكر كرد تا اينكه خالد بر آنان تسلّط يافت و بعد از اين واقعه او را عرف النّار مى ناميدند يعنى نشانه بلندى آتش و اين جمله نزد آنها نام مكر كننده بوده (كنايه از اينكه مكر كننده نشانه آتش است كه هر كه
ص79
نزد او رود در آتش مى افتد).
- 1 . آغاز آفرينش آسمان و...
- 2 . پس از بازگشت از صفين
- 3 . خطبه شقشقيّه
- 4 . درباره زبير و بيعت او
- 5 . پس از رحلت رسول خدا
- 6 . آماده نبرد
- 7 . در مذمّت مخالفين خود
- 8 . درباره زبير و بيعت او
- 9 . درباره پيمان شكنان
- 10 . حزب شيطان
- 11 . خطاب به محمد حنفيه
- 12 . پس از پيروزى بر اصحاب جمل
- 13 . سرزنش مردم بصره
- 14 . در نكوهش مردم بصره
- 15 . در برگرداندن بيت المال
- 16 . به هنگام بيعت در مدينه
- 17 . داوران ناشايسته
- 18 . نكوهش اختلاف عالمان
- 19 . به اشعث بن قيس
- 20 . در منع از غفلت
- 21 . در توجه به قيامت
- 22 . در نكوهش بيعت شكنان
- 23 . در باب بينوايان
- 24 . ترغيب بتقوى و پرهيزكارى
- 25 . رنجش از ياران سست
- 26 . اعراب پيش از بعثت
- 27 . در فضيلت جهاد
- 28 . اندرز و هشدار
- 29 . در نكوهش اهل كوفه
- 30 . درباره قتل عثمان
- 31 . دستورى به ابن عباس
- 32 . روزگار و مردمان
- 33 . در راه جنگ اهل بصره
- 34 . امر بجنگ با مردم شام
- 35 . بعد از حكميت
- 36 . در بيم دادن نهروانيان
- 37 . ذكر فضائل خود
- 38 . معنى شبهه
- 39 . نكوهش ياران
- 40 . در پاسخ شعار خوارج
- 41 . وفادارى و نهى از منكر
- 42 . پرهيز از هوسرانى
- 43 . علت درنگ در جنگ
- 44 . سرزنش مصقله پسر هبيره
- 45 . گذرگاه دنيا
- 46 . در راه شام
- 47 . درباره كوفه
- 48 . هنگام لشكركشى به شام
- 49 . صفات خداوندى
- 50 . در بيان فتنه
- 51 . ياران معاويه و غلبه بر فرات
- 52 . در نكوهش دنيا
- 53 . در مساله بيعت
- 54 . درباره تاخير جنگ
- 55 . در وصف اصحاب رسول
- 56 . به ياران خود
- 57 . با خوارج
- 58 . درباره خوارج
- 59 . خبر دادن از پايان كار خوارج
- 60 . در باب خوارج
- 61 . هشدار به كشته شدن
- 62 . نكوهش دنيا
- 63 . تشويق به عمل صالح
- 64 . در علم الهى
- 65 . در آداب جنگ
- 66 . در معنى انصار
- 67 . شهادت محمد بن ابى بكر
- 68 . سرزنش ياران
- 69 . پس از ضربت خوردن
- 70 . در نكوهش مردم عراق
- 71 . درود بر پيامبر
- 72 . درباره مروان
- 73 . هنگام بيعت شورا با عثمان
- 74 . پاسخ به اتهامى ناروا
- 75 . اندرز
- 76 . نكوهش رفتار بنى اميه
- 77 . نيايش
- 78 . پاسخ اخترشناس
- 79 . نكوهش زنان
- 80 . وارستگى و پارسائى
- 81 . در صفت دنيا
- 82 . خطبه غراء
- 83 . درباره عمرو بن عاص
- 84 . در توحيد و موعظه
- 85 . صفات پرهيزكارى
- 86 . موعظه ياران
- 87 . در بيان هلاكت مردم
- 88 . مردم پيش از بعثت
- 89 . در بيان صفات خداوندى
- 90 . خطبة الأشباح
- 91 . پس از كشته شدن عثمان
- 92 . خبر از فتنه
- 93 . در فضل رسول اكرم
- 94 . وصف پيامبر
- 95 . وصف خدا و رسول
- 96 . در باب اصحابش
- 97 . در ستم بنى اميه
- 98 . در گريز از دنيا
- 99 . درباره پيامبر و خاندان او
- 100 . خبر از حوادث ناگوار
- 101 . در زمينه سختيها
- 102 . در تشويق به زهد
- 103 . هنگام رفتن بجنگ جمل
- 104 . صفات پيامبر
- 105 . وصف پيامبر و بيان دلاورى
- 106 . در يكى از ايام صفين
- 107 . حمد خداوند و بیان فضائل رسول اکرم
- 108 . در صفات كمال و جلال خداوند و اوصاف فرشتگان
- 109 . اندرز به ياران
- 110 . در مذمّت دنيا و دورى كردن از آن
- 111 . درباره ملك الموت
- 112 . در مذمّت دنيا و ترغيب به آخرت
- 113 . در اندرز به مردم
- 114 . در طلب باران
- 115 . در ستايش پيغمبر اكرم و بيان بعضى از صفات آن بزرگوار
- 116 . موعظه ياران
- 117 . ستودن ياران خود
- 118 . تحريض مردم به جهاد
- 119 . بيان فضيلتهاى خود
- 120 . درباره حكميت
- 121 . خطاب به خوارج
- 122 . هنگام نبرد صفين
- 123 . در سرزنش اصحاب خود
- 124 . تعليم ياران در كار جنگ
- 125 . در رابطه با خوارج
- 126 . درباره تقسيم بيت المال
- 127 . در خطاب به خوارج
- 128 . فتنه هاى بصره
- 129 . درباره پيمانه ها
- 130 . سخنى با ابوذر
- 131 . فلسفه قبول حكومت
- 132 . در پارسايى در دنيا
- 133 . در ستايش حقّ تعالى
- 134 . راهنمائى عمر در جنگ
- 135 . نكوهش مغيره
- 136 . در مسئله بيعت
- 137 . درباره طلحه و زبير
- 138 . اشارت به حوادث بزرگ
- 139 . به هنگام شورى
- 140 . در نهى از غيبت مردم
- 141 . درباره نهى از غيبت
- 142 . درباره نيكى به نا اهل
- 143 . در طلب باران
- 144 . فضيلت خاندان پيامبر
- 145 . در فناى دنيا
- 146 . راهنمائى عمر
- 147 . در هدف از بعثت
- 148 . درباره اهل بصره
- 149 . پيش از وفاتش
- 150 . اشارت به حوادث بزرگ
- 151 . فتنه هاى آينده
- 152 . ستايش خدا
- 153 . در فضائل اهل بيت علیهم السلام
- 154 . در آفرينش خفاش
- 155 . خطاب به مردم بصره
- 156 . سفارش به پرهيزكارى
- 157 . پيامبر و قرآن
- 158 . خوشرفتارى خود با مردم
- 159 . در بيان عظمت پروردگار
- 160 . در بيان صفات پيامبر
- 161 . چرا خلافت را از او گرفتند؟
- 162 . در توحيد الهى
- 163 . اندرز او به عثمان
- 164 . آفرينش طاووس
- 165 . تحريض به الفت با يكديگر
- 166 . در ابتداى حكومتش
- 167 . پس از بيعت با حضرت
- 168 . هنگام حركت به بصره
- 169 . چون به بصره نزديك شد
- 170 . در آغاز نبرد صفين فرمود
- 171 . درباره خلافت خود
- 172 . شايسته خلافت
- 173 . درباره طلحه
- 174 . موعظه ياران
- 175 . پند گرفتن از سخن خدا
- 176 . درباره حكمين
- 177 . در صفات خداوند
- 178 . پاسخ به ذعلب يمانى
- 179 . در نكوهش يارانش
- 180 . پيوستگان به خوارج
- 181 . خطاب به نوف بکالی
- 182 . آفريدگار توانا
- 183 . خطاب به برج بن مسهر
- 184 . به همام درباره پرهيزكاران
- 185 . در وصف منافقان
- 186 . در ستايش خدا و پيامبر
- 187 . بعثت پيامبر و تحقير دنيا
- 188 . در ذكر فضائل خويش
- 189 . سفارش به تقوا
- 190 . در سفارش به ياران خود
- 191 . درباره معاويه
- 192 . پيمودن راه راست
- 193 . هنگام به خاكسپارى حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
- 194 . پرداختن به آخرت
- 195 . پرداختن به آخرت
- 196 . خطاب به طلحه و زبير
- 197 . منع از دشنام شاميان
- 198 . بازداشتن امام حسن علیه السلام از ...
- 199 . درباره حكميت
- 200 . خانه علاء حارثى
- 201 . در باب حديثهاى مجعول
- 202 . در قدرت خداوند
- 203 . در نكوهش اصحاب
- 204 . آفريدگار بى همتا
- 205 . در وصف پيامبر و عالمان
- 206 . نيايش
- 207 . درباره صفين
- 208 . گله از قريش
- 209 . عبور از كشته شدگان جمل
- 210 . در وصف سالكان
- 211 . در ترغيب يارانش به جهاد
- 212 . تلاوت الهيكم التكاثر
- 213 . تلاوت رجال لا تلهيهم...
- 214 . تلاوت يا ايها الانسان...
- 215 . پارسائى حضرت على علیه السلام
- 216 . نيايش به خدا
- 217 . نكوهش دنيا
- 218 . دعائى از آن حضرت
- 219 . درباره يكى از حاكمان
- 220 . در توصيف بيعت مردم
- 221 . درباره تقوا
- 222 . در ذوقار
- 223 . با عبدالله بن زمعه
- 224 . در باب زيانهاى زبان
- 225 . چرا مردم مختلفند؟
- 226 . غسل و كفن كردن رسول خدا
- 227 . در ستايش پيامبر صلی الله علیه و آله
- 228 . در توحيد
- 229 . در بيان پيشامدها
- 230 . در سفارش به تقوا
- 231 . توصیف ايمان
- 232 . سفارش به ترس از خدا
- 233 . در حمد خدا و لزوم تقوا
- 234 . خطبه قاصعه
- 235 . سخنى با عبدالله بن عباس
- 236 . در حوادث بعد از هجرت
- 237 . در كار خير شتاب كنيد
- 238 . درباره حكمين
- 239 . در ذكر آل محمد علیهم السلام